داستان درمورد نسل اینده
وای چه روزخوبی بود پسر خنده ی بلندی کردم و گفتم اره مخصوصا اینکه حال اون دانیال مامانی روجا اوردیم اریا لبخندی زد و گفت اراد توگرمت نیست من=اخ گفتی اریا چرا خیلی وبعدباهم به سمت بوفه پارک رفتیم ویک بستنی خریدیم وبعدروی یک صندلی نشستیم ومشغول خوردن شدیم که چشمم به یه پسربچه ای افتاد که شیرابه کنارپارکوبازکردودست وصورتش روشست وبعد بدون اینکه شیرابوببنده رفت به اریا نگاه کردم کلش تو گوشی بود ومتوجه نشده بود منم باخودم گفتم به من چه که برم شیرابوببندم مگه من بازکردم والا وبعد خوردن بستنی بدون توجه به شیراب باز به سمت خونه رفتم وارد خونه که شدم مامانو دیدم که درحال صحبت با تلفنه وشیراب بازه واب روی ظرف های توی سینک می ریزه بازم باخودم گفتم مگه من می خوام پول ابوبدم بابا قراره حساب کنه پس به من چه همینطورکه به سمت اتاقم می رفتم ابجیم ارزورودیدم که مشغول مسواک زذن بود وبه ایینه خیره شده بود واب هم واسه خودش باز بود بازم با خودم گفتم بابا بچست بزارواسه خودش خوش باشه والا وارد اتاقم شدم وافتادم روی تخت وچشماموبستم وبه خواب رفتم
مامان من تشنمه زن اشک های روی گونه اش را پاک کرد و گفت فدای تو دخترم ولی اب هنوز قطعه فکرنکنم حالاحالاهاجریان پیداکنه کمی دیگه صبرکن گلم دخترک درگوشه ای نشست وپاهایش رادربغل گرفت وشروع به اشک ریختن کرد وبازروبه مادرش کردوگفت حتی یه ذره هم نیس زن همانطورکه اشک هایش راپاک می کردبه پسربچه ای اشاره کردوگفت دخترم اون یکم اب هم برای برادرته متاسفم دخترک اهی کشید وعروسکش رادراغوش گرفت وبه طرف اتاقش رفت لب های دخترک خشک بودوهمین امردلم رابه درد اوردبیچاره دخترک وبعدان زن گوشه ای از اشپزخانه نشست وگفت ظرف ها رو چطوربشورم اخ لباسا وای وای غذا امروز چی درست کنم وبعداهی کشید
بعدازچندمدت مردی وارد خانه شد دخترک باشادی به اغوش مردرفت و گفت خوش اومدی بابا جون
مردلبخندی زدوگفت ممنون دختر گلم وبعد چشمش به لب های خشک دخترکش افتاد وگفت بازچرالبات خشکه نفس بابا دخترک باصدای لرزانش گفت اب قطعه بابایی ومردنیزاهی کشید بعدازچندمدتی زن سفره ای پهن کرد غذا ان روزسیب زمینی سرخ کرده بود وبعد زن چند
پرتقال اورد وابش را گرفت و گفت جای اب حداقلش اینه که تشنگیمونورفع می کنه هرچندکه جای ابوپرنمی کنه ولی جای شکرش باقیه وبعد همه با لبخندی تلخ شروع به خوردن غذا کردند ومن ناگهان ازخواب پریدم چه خواب تلخی بود اهی کشیدم یعنی این ماجرا ممکن بود اینده نسل جدید کشورم ایران باشد از ان روز به بعد من هم تصمیم گرفتم در مصرف اب صرفه جویی کنم و هرگاه کسی اب را اسراف کرد بالحنی خوش به او تذکر دهم
زیرا اینده ی اب سرزمینم درخطراست پایان
- ۹۳/۱۰/۲۸